مشخصه بارز آثار ابراهیمی که می‌توان آن را به مثابه یکی از ارکان سبک شخصی اش قلمداد کرد، پرداختن به «روستا» و زندگی روستایی است.

کافه اقتصاد– ثریا محمدی لورون (دبیر سرویس اجتماعی)؛ «سال ۱۳۴۲ بود. مادرم تازه به تهران آمده بود. یک روز باران تندی می‌بارید و سیل در خیابان‌ها جاری شده بود. در راه برگشت از مدرسه بودم که دیدم کتابی در کانال آب افتاده. احساس کردم باید این کتاب را از غرق شدن نجات دهم. به همین دلیل در کنار جوی آب می‌دویدم، تا به دریچه‌ای رسیدم؛ خم شدم که کتاب را بگیرم؛ ولی در جوی آب افتادم. اما توانستم کتاب را بگیرم. پیرزنی مرا نجات داد و از کانال آب بیرون آورد. به خانه آمدم و کتاب را خشک کردم و دیدم کتابی بی‌سروته است؛ چند صفحه اول و آخرش را آب برده بود. نه اسم کتاب معلوم بود نه نویسنده و نه مترجمش. وقتی کتاب را خواندم، متوجه شدم کتابی از یک نویسنده روسی است و قصه‌ای شبیه حسن کچل خودمان بود. شخصیتی به نام ایوانوویچ داشت که محبت زیادی به حیوانات می‌کرد. وقتی ایوانوویچ به زندان می‌افتد، حیوانات به او کمک می‌کنند. مطالعة این کتاب تأثیر زیادی روی من گذاشت و به خواندن ادامه کتاب علاقه‌مند شدم و جست‌وجو کردم تا کتاب را پیدا کنم؛ ولی موفق نشدم. اما باعث شد که به داستان‌خوانی علاقه‌مند شوم.»

این بخشی از گفت وگوی بلند جعفر ابراهیمی (شاهد) با خبرگزاری کتاب ایران در اسفند ۱۳۹۶ است. او در پاسخ به پرسش «اولین کتابی که خواندید، چه بود؟» روایت بالا را نقل می کند که در اصل شرح دقیق انگاره-های آدمی در دوران کودک سالی و کنجکاوی مترتب بر آن است. این انگاره ها با اندکی تفاوت در همة کودکان صادق هستند و اگر روند کنجکاوی های پیرامون رخدادها، به صورت صحیح و طبیعی پیش رانده شود، می-تواند استعدادهای ذاتی هر کودکی را کانالیزه و شکوفا کند. حال، یکی در این میان، داستان نویس می¬شود و دیگری دانشمند. بازخوانی عمیق روایت بالا از چند منظر دلالت مند است که مهم ترینش می¬تواند اثرگذاری «منطق پیرنگ» باشد. تردیدی نیست که عناصر روایی و چیدمان صحنه های متوالی داستان از دقت و استحکام بالایی برخوردار بوده که خواننده آن، سال ها بعد و پس از این که خود تبدیل به شاعر و داستان نویس موفقی برای کودکان شده، اظهار می کند که: «این کتاب تأثیر زیادی روی من گذاشت و… باعث شد که به داستان خوانی علاقه مند شوم.» آن هم در حالی که موفق به یافتن و خواندن نسخة کامل کتاب نشده است!

 

 

اگر پرسش مصاحبه کننده را تغییر دهیم و به جای آن از ابراهیمی بپرسیم که «عوامل مؤثر در مسیر هدایت شما به سمت شاعر و نویسندة کودک شدن چه بود؟» و او همان پاسخِ پرسشِ پیشین را تکرار کند، بازهم دستِ-کم برای من به عنوان مخاطب قانع کننده خواهد بود.

او تنها کاری که برای تبدیل شدن به شاعر و نویسندة حوزة کودک کرده، حفظ اتمسفر دوران کودکی اش در سال‌های بعد بوده است و این گزاره در مورد اغلب هنرمندان، بویژه شاعران صادق و معنادار است. مگر نه اینکه جاندارانگاری (Animism) و انسان پنداری (Personification) از مهم ترین تمهیدات شاعرانه در بلاغت و علم بیان است؟!؟

جعفر ابراهیمی ۲۱ مهرماه ۱۳۳۰ در روستای «حور» از بخشِ «ویلکیجِ» شهرستان «نمین» به دنیا آمد؛ روستازاده‌ای که در ۱۱ سالگی همراه خانواده به تهران کوچید و ساکن پایتخت شد؛ اما ادامه تحصیل و بالیدن در شهر بزرگی چون تهران، سپری کردن دورة خدمت سربازی و شاغل‌شدن در «وزارت دارایی»، هیچ¬گاه نتوانست خاطرات ده سال نخست زندگی در روستا را از ضمیرش بزداید. فعالیت او در حوزة ادبیات کودک را که به صورت جدی از ۲۸ سالگی اش آغاز شد، باید علت اصلی انتقالش به «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» و «صداوسیما» دانست. او سال‌ها در کانون، مسئول «شورای شعر» و در صداوسیما، نویسندة برنامه‌های رادیویی بود. بیش از ۵۰ سال فعالیت مستمر ادبی و تولید آثار مختلف برای کودکان، او را تبدیل به یکی از چهره‌های ماندگار این حوزه کرده است. چند سال پیش از طرف بنیاد نخبگان استان، مراسم بزرگداشتی برای او در زادگاهش برگزار شد که ادارة کل کتابخانه‌های عمومی هم یکی از مشارکت¬کنندگان اصلی در تمهید آن بود.

مشخصة بارز آثار ابراهیمی که می‌توان آن را به مثابة یکی از ارکان سبک شخصی‌اش قلمداد کرد، پرداختن به «روستا» و زندگی روستایی است. بیشتر ما با شعر چاپ‌شده از او در کتاب فارسی اول دبستان آشنا هستیم؛ «خوشا به حالت، ای روستایی» شعری سرشار از صمیمت و سادگی است که «شعریت»، در معنای فرمالیستی آن و همچنین، ماندگاری خود را مدیون همین عناصر است.

 

 

یکی از موتیف‌های آثار منتشرشده در حوزة مکتب «رمانتیسم»، «بازگشت به خانه پدری» است که هم در شعر بالا و هم در آثار دیگر ابراهیمی برجسته‌سازی شده است. لازم است بدانیم که رمانتیسم با ظهور خود در اوایل قرن نوزدهم، قواعد زیبایی‌شناختی کلاسیک را دستخوش تغییرات بنیادینی کرد. اصول مصرّح در این مکتب، کاملاً مغایر با برداشت‌ای ادبی و هنری کلاسیسم بود که مدّت مدیدی بر سراسر مغرب زمین تسلّط داشت. آزادی هنر و شخصیّت از الزامات اخلاقی کلاسیک، سرفصل این قواعد بود. در سال ۱۸۳۰میلادی ویکتور هوگو و رفقایش، تأکید کردند که آنچه به هنرمند الهام می‌بخشد و معنی و مفهوم زندگی شمرده می‌شود، عشق و علاقه است. این علاقه باید آزاد باشد و به علّت فشار جامعه و قوانین اخلاق یا بر اثر موهومات، واپس¬زده نشود.

تکیه بر هیجان و احساسات، به جای تأسّی از عقلانیّت خشک، بیان خواهش‌های دل و تمنیّات روح، گریز و مبادرت به سیاحت و سرانجام کشف و شهود و جای¬گذاری تصوّر به جای تقلید، از مهم‌ترین اصول رمانتیسم به شمار می¬روند.

بدین ترتیب با تکیه بر «منِ فردی» در برابر «ما» کلاسیک، درون‌گرایی و تکیه بر ضمیر ناآگاه، مضامین آثار ادبی متحوّل شد. مذهب طبیعی، جای مذهب رسمی را گرفت و جنون و هذیان و بیماری و درد و مرگ و اسرار و اوهام و مخالفت با خردگرایی دگم، به موتیف‌های غالب بدل شدند. ویکتور هوگو خود را خاطرات یک روح معرّفی می‌کرد و آلفرد دوموسه تأکید داشت که باید هذیان گفت.

«ویکتور هوگو» و «لامارتین» در فرانسه، «گوته» و «هولدرلین» در آلمان، «شِلی» و «لرد بایرون» در انگلیس، «گوگول» و «پوشکین» در روسیه، «امرسون» و «والت ویتمن» در آمریکا و «شاندور پتوفی» در مجارستان، از مهم‌ترین نمایندگان رمانتیسم هستند که اصول این مکتب، برگرفته از دقایق آثار آنهاست.

مکتب رمانتیسم که سراسر جهان را در می‌نوردید، محدود به اروپا و آمریکا نماند و به دنیای عرب‌زبان و ایران نیز راه گشود. «جبران خلیل جبران» و کسانی چون «خلیل مُطران» را شاید بتوان مهم‌ترین نماینده رمانتیسم در ادبیات عرب دانست. «نیما یوشیج» و «شهریار» هم در ایران تأثیر بسیاری از این مکتب گرفته‌اند. شعر بسیار معروف «حیدربابا» نمونة اعلای رمانتیسم در ادبیات معاصر آذربایجان است. اگر شهریار در حیدربابا، برای بزرگسالان از صفا و صمیمیت روستای زادگاه و خانة پدری گفته است، جعفر ابراهیمی را باید راوی راستین شکوه روستا برای کودکان دانست.

ابراهیمی به میزان بسیار بالایی توانسته تجربیات شخصی خود را در سرایش شعر برای گروه سنی کودک به کارگرفته و آثار تأمل‌برانگیزی خلق کند. او خود بر این نکته اذعان می‌کند که:

«در کودکی و نوجوانی می‌شود چیزهایی را حس کرد و فهمید که بعدها نمی‌شود آن حس را پیدا کرد. در کودکی، هر چیزی راز آمیز و رمزآلود است… [من خود،] معنای بعضی چیزها را با نگاهم می‌فهمیدم؛ بعضی را با گوش‌هایم و بعضی را با دست‌هایم و بعضی را با قلبم. نمی‌دانستم از کِی به دنیا آمده‌ام؛ از کِی در طبیعت ادامه داشته‌ام و تا کِی ادامه خواهم داشت؟ [اما قدر مسلم اینکه] طبیعت را ادامة خود می‌دانستم و خود را ادامة طبیعت!»

 

 

 

 

ابراهیمی در عالم شاعرانه خود تا آن‌جا پیش می رود که حتی «روستا» را مکانی هم‌سنگِ «آرمان‌شهر» معرفی می‌کند و خود و دیگران را به سفری بدان‌جا دعوت می‌کند؛ سفری که می‌تواند هم در «آفاق» باشد و هم در «انفس»:

آن‌جا برو، شعـر تـو آن‌جاست

شعر تو در آن سوی کوه است

آن‌جا هــــوایـی تـــازه دارد

آن جا زمینی باشکــوه است

شعر تو آن‌جا پُشتِ کوه است

در بـوی یـاس و بـوی گندم

در روستایـی پُشـتِ آن کـوه

در خنـده‌هـای گــرم مـردم

ابراهیمی که تخلص «شاهد» را با تفأل به دیوان حضرت خواجه و بیت معروف «شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد/ بندة طلعت آن باش که آنی دارد» برگزیده است، در سایة یک عمر کوشش و آفرینش ادبی و باریک¬اندیشی و ممارست، توانسته خود دارندة «آنی» باشد که او را «این»چنین در ادبیات معاصر کودک سرآمد کند. وجودش، بی‌گزند و عمرش دراز باد.

 

 

  • نویسنده : ثریا محمدی لورون
  • منبع خبر : اختصاصی کافه اقتصاد